پربازديدترين مطالب
نویسنده:annabella تعداد صفحات:526 خلاصه:داستان در مورد دختریه به اسم ساغرکه مادرشو از دست داده و با نا پدریش زندگی می کنه ناپدریش می خواد برای عملپاهاش به مدت یه سال بره خارج از کشور و از ساغر می خواد که تواین یک سال با پسرش که اسمش سامانه زندگی کنه و اگه بعد این یک سال هم دیگه رو خواستن با هم بمونن تا اخر عمر واون دوتا عقد میکنن ولی سامان به ساغر میگه که نامزد داره این در حالیه که ساغر از کودکی عاشق سامانه و ادامه ماجرا.....
ارسال توسط kaveh